کد مطلب:330968 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:329

بخش ششم یاد داشتها
اسلام و انقلاب





1 - اول باید انقلاب را تعریف كنیم ، سپس انواع انقلابها را توضیح

دهیم و سپس درباره علل و انگیزه ها و موجبات انقلاب بحث نمائیم .

اما تعریف : انقلاب به حسب مفهوم لغوی پشت و رو شدن و یا دگرگون شدن

است تعبیر « انقلب علی وجهه »یعنی پشت و رو شد و برگشت و تغییر جهت

داد « انقلبتم علی اعقابكم 0 فانقلبوا بنعمه من الله و فضل 0 قالوا انا

الی ربنا منقلبون 0 و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون 0 و قلبوا لك

الامور 0 فاصبح یقلب كفیه 0 قد نری تقلب وجهك فی السماء فلنولینك قبله

ترضیها 0 و تقلبك فی الساجدین ».

مجموعا در قرآن كلمه انقلاب مفهوم ( برگشتن ) داخلی یك شیی ء را یعنی

عوض شدن جهت رو و پشت یا زیر و زبر را می فهماند و با رجوع فرق دارد

برگشتن سنگ از هوا رجوع هست ولی انقلاب نیست .

انقلاب در فقه و فلسفه اصطلاح خاص دارد غیراز اصطلاح لغت كه قرآن هم بر

همان اصطلاح جاری است در فقه در كتاب طهارت ، انقلاب و استحاله را از

مطهرات می شمارند . در باب

استحاله می گویند : كالغدوه تصیر ترایا والخشبه المتنجسه اذا صارت رمادا

اوالماء المتنجس بخارا والكلب ملحا وهكذا كالنطفه تصیر حیوانا و الطعام

النجس جزء من الحیوان و در باب انقلاب می گویند : كالخمر ینقلب خلاسواء

كان بنفسه او بعلاج ( عروه الوثقی ، باب مطهرات ) سید در مسأله 5

مطهرات عروه می گوید : الانقلاب غیر الاستحاله ، اذ لا تتبدل فیه الحقیقه

النوعیه بخلافها و لهذا لا تطهر المتنجسات به وتطهر بها ولی آقای حكیم در

مستمسك می گوید با انقلاب هیچ چیز پاك نمی شود حتی نجاسات ، و طهارت

خمر منقلب به خل استثنا است و در تحریر الوسیله استحاله و انقلاب خمر

به خل را در یك مقوله قرار داده و گوئی نظر بر اینست كه انقلاب الخمر

الی الخل نیز نوعی تبدل حقیقت است پس استثنا نیست .

فلاسفه اصطلاحا تغییر كیفی را استحاله می نامند و انقلاب را تغییر ماهوی -

بر عكس اصطلاح امثال سید در عروه الوثقی - و بنابر اصالت ماهیت ،

انقلاب ذات را محال می دانند و لهذا تغییر ماهوی و كیمیاوی عناصر به

یكدیگر را طرفداران اصالت ماهیت محال می دانستند بر خلاف اصات وجودیها

بلكه طبق نظر اصالت وجودیها هر حركت اشتدادی مستلزم انقلاب آنا فانا

ماهوی است :

كون المراتب فی الاشتداد

انواعا استنار للمراد

( منظومه سبزواری )

سید صدرالدین دشتكی در وجود ذهنی به نوعی انقلاب و تغییر ذاتی و ماهوی

قائل است :

و قبل بالانفس و هی انقلبت

( منظومه سبزواری )

ولی انقلاب در عصر ما یك مفهوم اجتماعی پیدا كرده است كه با اصطلاحات

فلسفی نزدیك است - نه با اصطلاح لغوی

یا فقهی - و آن عبارت است از تغییر بنیادی در جامعه ، یعنی دگرگون شدن

جامعه از بن و از بیخ و از اساس به عبارت دیگر درهم ریختن نظم حاكم

هرگاه با شدت و سرعت و مقرون به نوعی عصیان و تمرد و انكار و نفی و طرد

باشد یعنی گروهی علیه گروهی دیگر كه نظم حاكم قائم به آنهاست و آنها آن

نظم را حفظ كرده اند و آن نظم آنها را و وضع آنها را ، [ قیام می كنند ]

قیام انقلابی با زور و عنف آن نظم را برای جایگزین كردن نظم دیگری بر هم

می زند .

پس انقلاب نوعی عصیان و طغیان است علیه نظم موجود و وضع حاكم به

منظور برقراری نظمی و وضعی مطلوب پس انقلاب مبتنی است بر نارضائی و

خشم از وضعی و آرزو و طلب وضعی دیگر .

ولی صرف نارضائی از وضعی و آروزی وضعی دیگر كافی نیست بلكه انكار و

نفی وضع حاضر ضروری است همچنانكه طلب و جستجو و تلاش و جهاد برای وضعی

دیگر ضرورت دارد علیهذا ممكن است نارضائی و حتی خشم باشد اما مقرون به

سكون و سكوت و حدیث نفس و رؤیا .

اینجاست كه ارزش مكتب و ایدئولوژی روشن می شود تنها آن ایدئولوژی

می تواند مفید و انقلابی و راهگشا باشد كه عنصر انكار و نفی و طرد در متن

تعلیماتش قرار گرفته باشد فرق اسلام و مسیحیت در همین جا است كه اسلام

مشتمل بر جهاد و امر به معروف و نهی از منكر است كه عنصر شورش و هجوم

بر وضع موجود است و مسیحیت فقط دم از صلح و سازش با هر وضعی می زند .

اقبال در مورد خصلت انقلابی قرآن می گوید :

نقش قرآن چونكه در عالم نشست

نقشه های پاپ و كاهن را شكست



فاش گویم آنچه در جان مضمر است

این كتابی نیست چیز دیگر است

چونكه در جان رفت جان دیگر شود

جان چو دیگر شد جهان دیگر شود

انقلاب در مفهوم اجتماعیش اولا ارادی است و لهذا دیگر مفهوم فعل لازم

را ندارد ، مفهوم فعل متعدی را دارد می گوئیم انقلاب كرد نه اینكه منقلب

شد ثانیا در جهت تكامل اطلاق می شود نه در هر عوض شدنی ، كه دگرگونی در

جهت سقوط ، انقلاب نامیده نمی شود ثالثا بر نوعی نفی و انكار و عصیان

استوار است .

اقسام انقلاب





انقلاب یا فردی است یا اجتماعی یعنی یا فرد انقلاب می كند و یا جامعه

انقلاب فردی یا حیوانی است یا انسانی هر عشقی خود نوعی انقلاب است و

بحث است درباره عشق كه آیا ماهیت حیوانی دارد یا انسانی بوعلی رساله

ای دارد در عشق ، و ملاصدرا فصل مبسوطی در اسفار در این باره دارد كه

قسمتهایی را از شیخ اقباس كرده است و ما وارد بحث آن نمی شویم .

آنچه امیر خجستانی گفت كه از دیوان حنظله بادغیسی متأثر شده است كه :

مهتری گر به كام شیر در است

شو خطر كن زكام شیر بجوی

یا بزرگی و عز و مكنت و مال

یا چو مردانت مرگ رو یاروی

نوعی انقلاب به اصطلاح وهمی بود ( برزخ میان حیوانی و انسانی ) توبه خود

نوعی انقلاب انسانی است توبه انقلاب وجدان اخلاقی و انسانی انسان است

علیه حیوانیت و سبعیت او از نظر فردی انقلابها گاهی خشمی است یعنی ناشی

از عقده هاست كه نوعی انفجار عقده است ، و گاهی انقلاب جاه طلبی است

كه در امیر خجند نمونه اش را دیدیم ، و گاهی فكری و فرهنگی است كه در

برخی افراد طالب علم نمونه های عجیبی دیده می شود كه همه چیز را فدای علم

می كنند ، و گاه وجدانی و فطری و الهی است مثل توبه .

ولی اگر در تعریف انقلاب تكامل را داخل كنیم ، انقلاب خشمی و جاهی

انقلاب نیست ، به علاوه جنبه انتخابی و ارادی ندارد ولی البته عصیان هست

، عصیان عقده های مكتوم علیه نظم حاكم بر شعور ظاهر وسیله وجدان معقول و

تلقین و تقلیدها و عادات اجتماعی .

توحید اسلام نفی و اثبات است ، كفر به طاغوت و ایمان به الله است از

این جهت است كه ایمان اسلامی یك ایمان انقلابی است ، طغیان علیه نظم

طاغوتی حاكم بر روح و بر جامعه برای برقراری نظم الهی بر روح و یا بر

جامعه .

صرف نارضائی و خشم برای انقلاب كافی نیست ، روحیه تعرض و تهاجم و

نفی و انكار لازم است اینجاست كه نقش مكتب ظاهر می شود اسلام مشتمل بر

عنصر شورش و تعرض است و آن عبارتست از فرمان جهاد و فرمان امر به

معروف و نهی از منكر .

1 - سرایت عجیب انقلاب اسلامی ایران در ستوان فقرات استبداد و

استعمار از طریق نفوذ در روحیه گروههای دست پائین ارتش .

2 - شناخت ماهیت انقلاب از راه شناخت رهبری امام خمینی كه ندایش از

قلب تاریخ این مملكت برخاست .

انقلاب اسلامی یا اسلام انقلابی ( 1 ) ؟





1 - فرق انقلاب اسلامی یعنی انقلابی كه ماهیت اسلامی و راه اسلامی و هدف

اسلامی دارد با اسلام انقلابی یعنی اسلامی كه ماهیت و راه و هدف انقلابی

دارد به عبارت دیگر فرق میان آنجا كه اسلام هدف و معیار انقلاب است با

آنجا كه انقلاب ، هدف و معیار اسلام است .

2 - رجوع شود به . . . و مسئله نقش وارد كردن خود آگاهی طبقاتی و تضاد

طبقاتی در شعور مردم و اینكه از نظر اسلام انقلابی یگانه راه همین است بر

خلاف انقلاب اسلامی كه به هویت اسلامی و هویت الهی قائل است .

3 - راجع به ریشه مذهب ، از دیده اسلام انقلابی ، خود اسلام و مذهب

راستین تاریخ خاسته از طبقه محروم است و همیشه جنگها جنگ مذهب علیه

مذهب بوده است و كفر خود مذهب است

نه بی مذهبی ، و اینكه اسلام همواره دعوت به جنگ با مذهب كفر كرده است

نه به جنگ با لامذهبی مثلا ماتریالیسم و ماركسیسم كه این جنگها اختراع

مذهب شرك است !

4 - یكی از تفاوتهای این دو بینش قضاوت درباره اخلاق است از نظر اسلام

انقلابی ، مبارزه محور است ، آنتی تز بودن ، محور و اساس است (

آنچنانكه در اخلاق ماركسیستی گفته ایم ) بر خلاف انقلاب اسلامی .

5 - تفاوت دیگر در خوشبینی و بدبینی نسبت به گذشته و تاریخ است از

نظر اسلام انقلابی گذشته سراسر ظلم و ظلمت و تاریكی است و جهان تاكنون به

ناحق و باطل برپا بوده است ، بر خلاف انقلاب اسلامی كه [ معتقد است ]

همواره غلبه با حق است .

6 - تفاوت دیگر در آینده تاریخ است كه هر دو به آینده تاریخ و بشریت

خوشبینند اما اسلام انقلابی آینده را و پیروزی را از محرومین می داند و

انقلاب اسلامی از انسان مؤمن عامل به رشد فكری و اخلاقی و پیوستگی به عقیده

و ایمان رسیده .

7 - از نظر اسلام انقلابی در طول تاریخ همواره مذهب علیه مذهب می جنگیده

نه مذهب علیه لامذهبی ، و اكنون نیز وظیفه مذهب جنگیدن علیه مذهب است

پس مذهب توحید و شرك همواره در برابر یكدیگر بوده اند نه مثلا اسلام و

مسیحیت یا یهودیت ، یا اسلام و الحاد ، اسلام و ماتریالیسم كه این جنگها

انحراف است !

8 - از نظر اسلام انقلابی خاستگاه مذهب توحیدی محرومینند و خاستگاه

مذهب شرك ، اغنیا و مترفین ، و جنگ مذهب با مذهب همین جنگ دو طبقه

است !

انقلاب حقیقی





در كتاب خاك و آدم صفحه 63 از زبان وینوبا پیامبر اصلاح ارضی هندوستان

در عصر ما می نویسد : " ای مردم هندوستان ، انقلاب حقیقی انقلابی است كه

اول در اذهان و ارواح و ضمائر افراد قومی به عمل آید . . . " .

حقیقت همین است و باید گفت هر انقلابی انقلاب در روح است و اگر نه

نام هرج و مرج و بی نظمی و بلوا و غوغا دارد انقلابهای روحی هم درجات

دارد یكوقت انقلاب خشم و غضب است یعنی انقلاب قوه غضبیه و تحرك حس

انتقام است و یكوقت انقلاب عاقله یعنی انقلاب فرهنگی است و یكوقت

انقلاب وجدان یعنی انقلاب اخلاقی و عاطفی و تربیتی است و البته همه

انقلابها به هم پیوستگی دارد ولی باید دانست كه وجود انقلاب انتقامی بدون

انقلاب عاقله فقط جنبه احساسات دارد و منطق و حالت ندارد و بلااثر است

و مایه استفاده دشمن بیدار و آگاه و مجهز به منطق است و بلكه ضمیمه شدن

انقلاب فرهنگی بدون انقلاب وجدانی نیز به جائی نمی رسد زیرا بشر ابزار و

اجزاء ماشین نیست كه بتوان تنها با نیروی علم افراد را به یكدیگر متصل

كرد پیوندها و روابط

اجتماعی را جز عواطف مخصوص كه از ناحیه دین تقویت شود تشكیل نمی دهد

تنها مغز نمی تواند جامعه بشریت را اداره كند تا پای قلب به میان نیاید

كمااینكه با عاطفه تنها بدون عقل و بدون قدرت و حس دفاع نمی تواند كار

مهمی انجام دهد پس سه چیز باید بهم توأم شود : قدرت و تحرك دفاعی و

فرهنگ و سیع و وجدان سالم و بیدار و آگاه هر چند ما نام همه آنهایی كه

گفته شد انقلاب گذاشتیم ولی می تون گفت انقلاب مفهوم مضیقتری دارد همه

آنها تحول هست ولی انقلاب نیست انقلاب یك نوع عصیان و تمرد است علیه

وضع حاكم و مسلط موجود بنابراین شورش فكری علیه افكار و عقائد موجود و

انقلاب وجدانی علیه رسوم جائرانه موجود نیز انقلاب است مثلا سقراط یك

مرد انقلابی بود اما تنها در جنبه فكری و جنبه اخلاقی نه در جنبه اجتماعی

در هر فرد در هر حال باید روحیه عصیان و تمرد و انقلاب بوده باشد آنچه در

قرآن به عنوان كفر به طاغوت ذكر شده همین است .

مسائل حكومت





1 - تعریف حكومت

2 - لزوم حكومت

3 - حق حاكمیت

4 - چه كسی شایسته است حكومت كند ( شرائط حاكم ) و این با حق حاكمیت

دو مسئله است و معمولا به یكدیگر خلط می شود .

5 - شكل و سیستم حكومت .

1 - تعریف حكومت





اگر حكومت را بخواهیم تعریف كنیم یك وقت هست آنچه را كه وجود دارد

و وجود داشته به عنوان امری موجود تعریف می كنیم مثلا حكومت امروز ایران

، عراق ، شوروی ، چین ، فرانسه ، انگلیس كه شكلهای مختلفی دارند و البته

جامع مشترك هم برای همه آنها می توان پیدا كرد و یك وقت حكومت را به

عنوان امری كه باید باشد می خواهیم تعریف كنیم كه قهرا تعریف امری

اعتباری خواهد بود و این امور از طریق نوع نیازی كه به آنها هست كه

اعتبار می شوند و از طریق آثاری كه بر آنها مترتب می شود تعریف می شوند .

جامعه نیازمند است به حكمران ( 1 ) ، وضع قانون ، اجرای قانون ، مصالح

كلی جامعه كلی جامعه در مقابل فرد ، وحدت ، تأمین امكانات اجتماعی ،

دفاع از هجوم اقوام و ملل دیگر ، جلوگیری از تجاوزات افراد در داخل و

حفظ آزادی و امنیت افراد از تجاوز افراد دیگر ، مدیریت ، قضاوت و فصل

خصومات ، ارتباط و عهد و پیمان و معامله با واحدهای اجتماعی دیگر ،

تعلیم و تربیت ، بهداشت ، حفظ مواریث فرهنگی .

از میان آنچه در بالا گفته شد قانون ( مجلس شورا ) ، دفاع از هجوم خارجی ( وزارت دفاع ) ، حفظ امنیت داخلی ( وزارت كشور و شهربانی

و ژاندارمری ) ، ارتباط و عهد و پیمان با سایر واحدهای اجتماعی ( وزارت

امور خارجه ) ، فصل خصومت ( وزارت دادگستری ) از اركان دولت و حكومت

است و به منزله مقوم است ، ولی تعلیم و تربیت ( وزارت آموزش و

پرورش ، وزارت علوم ) ، حفظ مواریث فرهنگی ( وزارت فرهنگ و هنر ) ،

بهداشت عمومی ( وزارت بهداری ) ، مدیریت صنعت ( وزارت صنایع و معادن

) ، تجارت ( وزارت بازرگانی ) ، مخابرات ( وزارت پست و تلگراف و

تلفن ) ، روشنایی ( وزارت برق و نیرو ) ، روشنایی ( وزارت برق و نیرو )

، اوقاف ( وزارت اوقاف ) و امثال اینها اموری است كه به واسطه توسعه

تمدن ضرورت نوعی هماهنگی كلی پیش آمده و حكومت مسئول هماهنگی و

مدیریت آنها است و الا در گذشته تلگراف و تلفن نبود ، فقط پست بود كه

معلوم نیست دولتی بوده یا ملی برق و نیرو هم نبود ولی بهداشت ، فرهنگ

و هنر ، آموزش و پرورش و امثال اینها بود ولی ملی بود و امروز در بعضی

كشورها این امور ملی است و دولت به عنوان مظهر وحدت و مظهر مدیریت و

مظهر امكانات و تسهیلات اجتماعی براینها نظارت می كند .

پس دولت و حكومت در حقیقت یعنی مظهر قدرت جامعه در برابر هجوم

خارجی و مظهر عدالت و امنیت داخلی و مظهر قانون برای داخل و مظهر

تصمیمهای اجتماعی در روابط با خارجی .

2 - لزوم و ضرورت حكومت





ماركسیسم دولت را و دین را ساخته احتیاج عمومی جامعه نمی داند بلكه

ساخته یك طبقه می داند كه پس از پیدایش مالكیت و اختصاص منابع ثروت به یك طبقه ، آن طبقه دولت را یعنی در واقع زور

را به عنوان یك نیروی بیرونی برای اخضاع طبقه استثمار شده و دین را به

عنوان یك نیروی درونی برای اقناع آن طبقه اختراع كرد ، و در دوره

اشتراكی قبلی نه دین بوده و نه دولت ، در اشتراك نهایی نیز همچنین .

ولی همچنانكه گفتیم آنجا كه جامعه بی طبقه نیز باشد ، عدالت داخلی خود

به خود اجرا نمی شود و جرم خود به خود از بین نمی رود كه حفظ امنیت

داخلی نیازمند به یك قدرت متمركز نباشد ، و همچنین یك جامعه اشتراكی

نیز نیازمند به دفاع ملی و نیازمند به روابط خارجی است و نیازمند به فصل

خصومات و اجراء حدود و مجازاتها است مگر اینكه فرض كنیم آینده بشریت

یكپارچه است پس دشمن خارجی وجود ندارد و رابطه با خارج وجود ندارد پس

نه وزارت دفاع لازم است نه وزارت خارجه چون ریشه همه تجاوزات و

عصیانها مالكیت است پس نیازی به دادگستری و همچنین به شهربانی و

ژاندارمری و بالاخره به حفظ امنیت نیست ، پس نیاز به دولت نیست .

ولی باز هم این سؤال پیش می آید كه نیازهای ثانوی ناشی از توسعه تمدن

ایجاب می كند ارشاد و هدایت و مدیریت را در عصر توسعه پس نیاز به

دولت و حكومت به عنوان این مظهر هست .

3 - حق حاكمیت





حق حاكمیت از كی است ؟ در اینجا چند گونه تصور وجود داشته و دارد :

الف - حق طبیعی اینكه حق طبیعی یك تخمه و یك نژاد است . برخی نژادها آسمانی هستند همان عقیده ای كه در ایران قدیم وجود

داشته در مورد آسمانی نژاد بودن شاهان ، و تخمه شاهی ، و نژاد بودن پس

حقی طبیعی و موروثی می شود ( نظیر زنبور عسل ) ( 1 ) .

ب - حق الهی ، به معنی اینكه حاكمیت اعم از وضع قانون و وضع مصوبات

فرعی و حكم به مفهوم فقهی ، یعنی برمبنای مصالح موقت ( فرمان ) نظیر

معبودیت است ، نظیر فصل قضاء است ، نظیر افتاء است ، جز خداوند كسی

شایسته نیست ( و ریشه این مطلب همان فلسفه نبوت است كه ایدئولوژی و

وضع قانون بشری جز وسیله خدا میسر نیست ، قهرا در مقام اجرا نیز ولایت

الهی شرط است ) و افرادی كه نه به دلیل خاصیت طبیعی و موروثی بلكه به

دلیل خاصیت تقرب و عدالت و علم این حق را پیدا می كنند و قهرا ماهیت

حكومت ، ولایت بر جامعه است نه نیابت از جامعه و وكالت از جامعه فقه

هم این مسئله را به عنوان ولایت حاكم مطرح كرده است ، از نوع ولایتی كه

بر قصر و غیب دارد پس ملاك ، انتخاب مردم نیست ، انطباق با معیارهای

الهی است و با آن انطباق خود به خود حاكم می شود و مانعی نیست كه در آن

واحد دهها حاكم شرعی و ولی شرعی وجود داشته باشد .

ج - حق طبقه برگیرنده و اشراف است نه به ملاك اینكه حكومت فن است و

تخصص و مهارت می خواهد و تخصص و مهارت ناشی از دو چیز است یكی

استعداد و دیگری اكتساب ، از این جهت مانند پزشكی است ، مانند استادی

است ، مانند قضاوت است كه فقط حق متخصصان است و دیگران نه حق اشتغال

به اینها را و نه

حق انتخاب آنها را [ دارند . ] ( نظریه افلاطون ) .

د - حق عموم مردم است از باب اینكه همه مردم علی السویه آفریده شده

اند ( بر خلاف نظریه اول ) و حكومت یك امر دنیایی است و مذهب نباید

در این امور دخالت كند و یا اساسا منكر مذهب شده اند ، و بالاخره به

مردم تعلق دارد نه به خدا اعم از اینكه قائل به خدا بشویم یا نشویم ( بر

خلاف نظریه دوم ) و دیگر اینكه امتیاز طبقه اریستوكرات از دیگران در

مسئله بعدی است كه چه كسی باید حكومت كند و یا باید انتخاب یا انتصاب

شود و نه در حق حاكمیت ( بر خلاف نظریه سوم ) .

پس وضع قانون ، اجرای قانون ، تعیین واضع و مجری قانون همه بر عهده

مردم است ( دموكراسی ) .

ه - وضع قانون كلی ، الهی است ولی تعیین حاكم برای وضع قوانین جزئی و

حكم بر طبق مصالح و آمریت بر عهده مردم و حق مردم است ( اصل بیعت و

اصل شورا ) ، نظریه اهل تسنن ، و شرط حاكم حداكثر عدالت و سیاست است

نه فقاهت و فیلسوفی .

د - نظریه بالا با تفاوت میان عصر حضور و عصر غیبت و با تفاوت در

ضرورت فقاهت و عدالت حاكم ( قابل انطباق بر فقه شیعه ) ولی انتخابگرها

یا سایر فقها هستند ( نوعی حكومت اریستوكراسی ) و یا انتخاب آنها نظیر

انتخاب مرجع تقلید با عامه است ( نوعی دموكراسی ) ( 1 ) .

1 - فرق است میان حق حاكمیت و میان حق ناشی از صلاحیت برای حكومت .

2 - فرق است میان حاكم به معنی وكیل و حاكم به معنی ولی جامعه دومی از

آنجا ناشی می شود كه فلسفه نبوت ناشی می شود و دیگر از آنجا ناشی می شود كه

هدف حكومت تأمین زندگی مادی است یا چیزی بیشتر .

3 - فرق است میان حكومت بر مردم برای مردم كه ضروری است و حكومت

مردم بر مردم .

4 - آزادی را چه چیز محدود می كند ؟ به عقیده ( میل ) هیچ چیز مگر زیان

فرد دیگر یا جامعه به عقیده ( لاك ) مصلحت فرد و مصلحت جامعه یعنی

اكثریت به عقیده ما مصلحت انسانیت به طور كلی .

5 - آیا عامه برای خاصه ( انسان كامل ) آفریده شده اند یا به عكس ؟

نظریه بوعلی .